Sunday, December 30, 2012

سردار کوثری! شما و خامنه ای «سپاه پاسداران» را به دستمال کاغذی «احمدی نژاد» تبدیل کردید. چرا به پادگان ها و حوزهءعلمیه برنمی گردید؟






آش آنقدر شور شده که بنظر می آید، خامنه ای که با طناب "کوثری ها" به چاه ویل توهماتِ حکومت اسلامیِ «تشکیلات مصباحیه» رفته است، چیزی هم به مصباح و شاگردانش بدهکار شده باشد!
آقای کوثری و فرماندهان کودتا در سپاه حتماً خوب می دانند که با استفاده از سپاه پاسدارن و بسیج برای سرکوب مردم، «سپاه و رهبری فردی خامنه ای را به دستمال کاغذی مصرف شدهء احمدی نژاد تبدیل کرده اند».
وقت آن است که خامنه ای وروحانیون همراه به حوزهء علمیه قم یا مشهد و پاسدارانی که از آنها به عنوان چماق استفاده شده به پادگان هایشان برگردند. جنبش سبز مردم ایران و شبکه های اجتماعی، برنامهء اصلاحِ خسارت های ناشی از توهماتِ آقایان را با بازگشت به مصلحین و عقلای کشور و انتخابات آزاد اجراء خواهند کرد!

مطالعهء یادداشت های زیر به «شبکه های اجتماعی سبز» که هم اکنون هم نظم و نظام ادارهء کشور را در مقابل بلبشوی دولت و حاکمان بر عهدهء انجام گرفته اند، توصیه می شود.

Friday, December 28, 2012

به آقای حبیب ا... عسکراولادی مسلمان




پیش از آغاز

1-       دیروز 7 دی ماه مهمان دوستی بودیم. در حین احوالپرسی دوستمان با نگرانی دست در جیب و کیفش کرد و گفت: ساعتی پیش برای زدن بنزین به پمپ بنزین رفته بوده و بنظرش آمده، کارت سوختش را در پمپ جاگذاشته است. نگران بود و با ناراحتی مطمئن شد که «کارت سوخت را در پمپ جا گذاشته است.»
از او خواستم بجای نگرانی به پمپ بنزین برویم و اطمینان دادم همه شهروندان هنوز "دکتر احمدی نژادی" نشده اند و کارت را پیدا خواهیم کرد. با بی حوصله گی پاسخ داد «مرد حسابی اینروزها کی کارت جا مانده را به صاحبش برمی گرداند»؟
به اصرار من به پمپ بنزین مراجعه کردیم. دوستم را برای پیدا کردن جای پارک - در آن نزدیکی - جلوی پمپ بنزین پیاده کردم.
با دقیقه ای تاخیر ناشی از پارک ماشین، به اتاق مدیریت پمپ بنزین رفتم و به جمعی چند نفره از مردان کار و آبرو پیوستم. در این فاصله دوستم به کارتی که جا گذاشته بود رسیده بود و به محض ورود به من گفت: هنوز انسان های خوب پیدا می شوند و کارت را به من دادند.
خواستم از مدیری که پشت میز نشسته بود تشکر کنم. بطرف میز رفتم و با فردی مسن و محترم روبرو شدم. یک لحظه از این همه شباهت ایشان با آقای حبیب ا... عسکراولادی مسلمان جا خوردم! سلام و تشکر کردم و خارج شدیم.
2-       دیروز 7 دی ماه در مصاحبه ای با خبرنگاران آقای عسکراولادی در خصوص مهدی کروبی و میرحسین موسوی اظهار نظر معتدلی داشتند و شهادت داده اند که «وصلهء پاره کردن عکس به آقایان نمی چسبد». شب که این خبر را می خواندم یاد مدیری که پشت میز در پمپ بنزین دیده بودم افتادم و حیران ماندم از شباهت قابل توجه ایشان به آقای عسکراولادی!

مقدمه:
ما در یک جامعهء سنتی بزرگ شده ایم. هرچند مواضع سیاسی مشابهی با آقای عسکراولادی مسلمان نداشته ام و همواره در رقابت های سیاسی و انتخابی به جناح مقابل ایشان رای داده ام. ولی به عنوان یک جریانِ رقیب به سوابق سیاسی ایشان همواره احترام گذاشته ام. ایشان را نمایندهء سیاسی بازار سنتی می دانم و حق مطالبهء مواضع سیاسیِ جریانی را که ایشان آن را نمایندگی می کردند را همیشه محترم می دانستم.
در مصاحبه ای که در مورد آن می نویسم. نکتهء جالبی دیدم که قبلاً – شاید به دلیل گرفتاری های روزمره – زیاد مورد توجه من قرار نگرفته بود. اینکه آقای عسکراولادی در واقع با واگذاری دبیری تشکیلات موتلفه عملاً دوران بازنشستگی "سیاسی" خود را می گذرانند.( این نکته را در جواب سئوالی که در خصوص حصر موسوی و کروبی تاکید کرده بودند دیدم. آنجائی که با متانت بیان کرده اند که «مرا وارد سیاست نکنید».)
حال این یادداشت را خطاب به ایشان و با یک درخواست ساده ادامه می دهم.

آقای عسکراولادی مسلمان!

ما در ایران هر نوع گران فروشی و احتکار از هم میهنان در بازار سنتی دیده ایم؛ ولی دزدی؟ نه!

تعصبات و سختگیری های ایدئولوژیک دیده ایم؛ ولی حقه بازی و دغل بویژه ارتباط با جن و اجنه؟ نه!

به همین دو دلیل که به درستی آنها اعتقاد دارم و با توجه به بازنشستگی سیاسی شما که می تواند سرکار را از اتهام وابستگی به غرب، جورج سورس و کودتای نرم مبری نگهدارد. تقاضا دارم که: «اطلاعات شخصی و صنفی خود را در خصوص "دزدی" آرای مردم در انتخابات سال 88، به محضر مردم ایران – برای نجات کشور و به هر نحوی که خود صلاح می دانید –  اعلام بفرمایید».

این قلم شاید اعتقادات و جهان بینی مشابه با شما نداشته باشد. ولی یقین دارد که قدرت و منسبی که با نجس کردن صفحات کتابِ مقدس دینی بدست آمده باشد، برای شما مقدس نیست.

حال که نزدیک ترین دوستانِ مومن و متعصب شما هم – در حد برخی از امام جمعه ها -  اینروزها متوجه شده اند که تیم دعانویس و در خدمتِ اجنه چه بلائی بر سر آرزوهای آنها آورده است؛ «دادن اطلاعاتِ "دزدی" آرای مردم – حداقل – در انتخابات سال 88»، به عنوان سند "استواری" بر اصول اعتقادی شما و مردانی در سن و سال شما ارزیابی خواهد شد و می تواند  دامن شما را از نجاست، دروغ و دغلِ تیم "هالهء نورِ تقلبی" پاک و منزه بنماید!

جناب!

شما را با این درخواست و تاکید بر وجود امکانِ نجاتِ دنیا و آخرتِ دوستانتان! به خدایی که به آن اعتقاد دارید، می سپارم. فقط به خاطر داشته باشید که قبل از اینکه خیلی دیر شود؛

«با اعلام مستندات دزدی آرای مردم! می توان از موسوی و کروبی حلالیت خواست و بعلاوه «حفظ نظم و نظام مملکت را تا برگزاری انتخاباتی سالم که در آیندهء نزدیک برای اصلاح امور می بایستی انجام گیرد» را از دولتی که میرحسین موسوی برای یک دورهء شش ماهه می تواند تشکیل دهد، درخواست کرد»! 

Wednesday, December 26, 2012

با «تخم مرغ دانه ای 2000 تومان ( +/- 20%) در اردیبهشت»، پیدا کنید «پرتقال فروش را»؟






یادداشتِ «قدرت تخریب نقدینگی» در 18 دی ماه سال 1390 در سایت رسمی دکتر مهدی خزعلی منتشر شد. امروز که 2 دی ماه 1391 است؛ دیگر کمتر کسی است که به اهمیت «قدرت تخریب نقدینگی» واقف نباشد.

اگر فلاکتی که امروز اقتصاد ایران "دچار" آن شده است را در اثر سیاست های اقتصادی دولتِ منصوبِ آقای خامنه ای در 8 سال گذشته قبول داشته باشیم.

-          حال که حدود شش ماه از شروع جدی "تحریم" های اقتصادی گذشته است؛
-          با توجه به اینکه اثرات سیاست های اقتصادی معمولاً با تاخیر خود را نشان می دهند؛
-          و اقتصاد نادانی در دوران "کاشتنِ باد" تحریم ها است؛
طوفان ویرانی های اقتصادی ناشی از «جمع جبریِ اپوزیسیون "فَشل" و رهبری فردی "مَشنگ" را در منگنهء "شامُرتی" های دولتی!» چه موقعی درو خواهیم کرد؟
*****
گوشت؟ ... کیلویی ... چند؟ ...انشاالله گربه است!

پی نوشت:
بعد از انتشار این یادداشت، احمدی نژاد در صدا و سیمای میلی به موضوع 5برابر شدن یارانه ها از محل مابه التفاوت فروش ارز به نرخ آزاد اشاره کرد و موضوع بنزین 5000 تومانی و نان سنگگ 15000 تومانی توسط توکلی و باهنر مطرح شد.

در این خصوص یادداشت مستقلی باید نوشته شود ولی به اختصار لازم است فعلاً اضافه کنم که «تاثیر تاخیری تحریم های اقتصادی - مستقل از افزایش یارانه با متد احمدی نژادی - به تنهایی قادر است نرخ های مفروض این یادداشت و توکلی و باهنر را ایجاد نماید.»

چنانکه به هر دلیل دولت بخواهد با "چشم بندی" افزایش یارانه ها به آتش تحریم ها بیافزاید. سرعت فروپاشی اقتصادی بنحو غیرقابل تصوری بالاتر خواهد رفت. در این صورت نرخ های مورد اشاره را می توان شوخی دانست! 

آری اینچنین است برادر! «ندانستن» درد مشترکی است که چپ و راست و بالا و پایین نمی شناسد




1-       نامهء قوهء قضائیه که محسنی اژه ای به آن استناد کرده و اشاره می کند که در 23 آبان و 28 آذر طی آن نامه (+) از دولت خواسته شده است. لیست بدهکاران بانکی که بیشتر از 10 میلیارد ریال به سیستم بانکی بدهکارند - در پیگیری تهدید های احمدی نژاد - را اعلام نماید. بیشتر به یک شوخی ساده شبیه است! چرا؟(حداقل برآورد از تعداد بدهکاران بالای 10 میلیارد ریال می تواند 10 هزار پرونده باشد.)
اگر احمدی نژاد به لیستی 300 نفره اشاره دارد و تَصورِ دادستان کل این است که این 300 نفر را می توان بامعیار بدهکاران بیش از 10 میلیارد ریال پیدا کرد! فقط می توان صورت مسئله را با این سئوال خاتمه داد. «محسنی اژه ای آدرس عوضی نمی دهد؟»

2-       یادداشت مجتبی واحدی «پرونده رسواساز خامنه ای دردست گماشته او» در خصوص اینکه ایشان حدس می زنند که احمدی نژاد باید به اسنادی در خصوص خلاف های اخلاقی خامنه ای دست یافته باشد وگرنه موضوعات سیاسی و اقتصادی و انحرافات در این موضوعات "قابل" آقا را ندارند تا باعث نگرانی شوند هم ما را به همان سئوال قبلی راهنمایی می کند! «مجتبی آدرس را عوضی نگرفته؟»
3-       وقتی عطاالله مهاجرانی وزیر آقای خاتمی بعد از تحولات 88 در یادداشتی به "دست پاکی" خامنه ای اشاره کرد و اصرار داشت که موضوعات مالی را محل انحراف خامنه ای نمی داند. نمی توان نتیجه گرفت که «ندانستن! اصول گرا، اصلاح طلب و یا انقلابی نمی شناسد؟»
وقتی این سه گزارهء بالا را که کنار هم میگذارم. فرازی بر یادداشت «شاه دزد» رخ می نماید:

« دزدی بدون زحمتِ زیادِ 400 میلیارد دلار در 7 سال را اگر  "شاه دزدی" ندانیم، واقعاً نهایت بی انصافی است. صاحب نظران اقتصادی در اولین فرصت وبا وزیدن نسیم "سبز آزادی" در ایران آرزومند. دلایل کافی به ما ارائه خواهند داد که تاکنون دزدی به این بزرگی و به این آشکاری در تاریخ بشر  "مانند" نداشته است.
نویسندهء این مطلب اولاً آگاه است که هیچکدام از خوانندگان این یادداشت تصویر ذهنی روشنی از "مقدار" این میزان پول دزدی شده ندارند. ولی یقین دارد که هیچ یک از خوانندگان این مطلب "فلاکتی" را هم که در زندگی خود و اطرافیانشان در 7 سال گذشته اتفاق افتاده – در ضمن اینکه با گوشت و پوست و استخوان لمس می کنند – هنوز هضم و باور نکرده اند.
نوک قلهء فلاکت های اجتماعی، اعتیاد، بیکاری، فقر، فحشا، اختلافات خانوادگی بر سر مسائل جرئی مالی و آبشاری از چک های برگشتی در سیستم معاملاتی در بازار ایران هنوز از نقطه نظر ذهن ساده معادل با "خصلت های فردی نانجیب" شناخته می شود و ایرانی جماعت در زندگی شخصی خود از این همه بی مبالاتیِ بغل دستی که باعث شده "او" در منجلابی از "فلاکت" در غلطد حیران است. تا روزی که نوبت به خودش برسد.
تازه در این موقع است که متوجه می شود. آن چیزی که قاموسِ زندگی او را – همان سان که تا دیروز زندگی برادرش را – در هم می کوبد. حرص بدست آوردن "پوستینی" بر آب روان نبوده، بلکه این "پوستین" است که او را رها نمی کند!
من در این مقال و با ذکر واقعیت های ذکر شده در بالا فقط در نظر داشتم فرصتی برای آشنایی با "فلاکتی" که بر جامعه ایرانی رفته و در حال وقوع هست را فراهم نمایم. لیکن موضوع این یادداشت روشن کردن پروژکتور بر اتفاقات سیاسی روز است که در محفل مافیای حاکم بر ایران در حال وقوع است.»

درد کمی نیست! ولی باید قبول کنیم که «نداشتن درک عملی از بار مفهومی اعداد» نقطهء کورِ فهم اقتصادی "ملی" ما است. نقظه ای که باعث می شود مامور خرید دولتی از هول حلیم در دیگ بیافتد و «نخ بخیه با قیمت واحد 2 دلار را از فروشندهء خارجی  - به شرط اینکه فاکتور بشود 12 دلار و البته 10% کمیسیون مامور خرید را هم در آن منظور کرده باشند - بخرد!؟» 
-          پول شوئی های اخیر مسئولین،
-          کانتینر های دلار که روی دریا و توسط دزدان دریائی سومالیائی دزدیده شدند،
-          فروش گاز به ترکیه و دریافت طلا به عنوان بهای کالایِ فروخته شده و انتقال مبلغ معامله به صورت پکیج های 50 کیلوئی طلا توسط مامورین مسافر شده به مقاصد مصرف بعدی،
-          و 18 میلیارد دلار پول و طلائی که بعد از انتخابات 88 توسط مرزداران ترکیه ای توقیف شد و به عنوان پشتوانه در بانک مرکزی ترکیه "گماشته" شده است؛
همگی نشان از این دارد که مُصلح و خائن در این مملکت حداقلِ ریاضیات و علم اقتصادِ زندگی شهروندی را نمی داند. منافع حداقلی خود و باندش را نمی فهمد و دریغ از اینکه "پز عالمانه" هم می گیرد.

پی نوشت:
- در خبر ها آمده است که چین و هند که بنا به مجوز تحریم کنندگانِ حاکمان اسلامی ایران - بطور هوشمند - اجازه دارند، در تهاتر با "غذا" و "کالا" از ایران نفت بخرند؛ اخیراً تقاضای تخفیف بیشتر در معامله با ایران را دارند! و این نکته ناشی از گران تمام شدنِ معاملهء تهاتری - در دورانِ معاملات مدرن در اقتصادِ روز در جهان - است!(ضرورتی نمی بینم در این خصوص توضیح بیشتری بدهم! فقط اینکه این درخواست، دلیل اقتصادیِ مبرهن دارد! حتی اگر ندانستن ما اجازه نمی دهد که علت آنرا بدانیم!)  
- به این گزاره که از سایت رسمی علی لاریجانی نقل می شود و در تاریخ 22 آذر منتشر شده است، توجه داشته باشیم. تا امروز 6 دی ماه 14 روز وقت وجود داشته که اشتباه آن رفع شود ولی هنوز اقدام نشده:
«رئیس مجلس شورای اسلامی اظهار داشت: واردات کشور از 30 هزار میلیارد دلار امروز تا 80 هزار میلیارد هم رسیده و ما حتی سالانه در حدود 80 میلیون دلار چوب بستنی از آلمان وارد می کنیم.»(تصویر صفحه را نگهداشتم و اینجا می توانید صفحه را ببینید.) - نکته را به ارزیابی خواننده می گذارم!

Tuesday, December 25, 2012

تهیج افکار عمومی، ترساندن خامنه ای و پنهان کردن خبرهای واقعی/ فرقه «مصباحیه» ترسیده، ولی به کهنه افکارِ "مصباح" امیدوارند! برنامه بعدی چیست؟




مصباح در پیشواز 9 دی تاکتیک های کهنه شدهء تهیج افکار عمومی، تهدید خامنه ای و سرِکار گذاشتن افکار عمومی را دوباره کلید زده است. خبرهای تولید شده توسط «مصباحیه» که ارزش خبری واقعی همهء آنها در جمع جبری مساوی صفر هست را به اختصار در گزاره های امروز ببینیم:

-          مصباح : «فکر می کنند انتخاب کردن "حق مردم" است.»، «حذف ولایت فقیه برنامه مخالفین است.»
-          الهام: «خامنه ای از سقوط احمدی نژاد جلوگیری کرد.»، «گفتمان رهبری به گفتمان ما نزدیک تر است.»
-          احمدی مقدم: «خامنه ای گفت برخورد با 40 نفر با شما ، برخورد با موسوی و کروبی با من.»
-          احمدی مقدم: «کتک زدن در بازجویی انجام می شود. بعد از آن نه.»
-          احمدی نژاد در اهواز: «کسی نمی تواند با سرکوب مردم به حکومت ادامه بدهد.»
-          محسنی اژه ای: «از رئیس جمهور خواسته ایم لیست 300 نفر را بدهند.»
در میان خبرهای تولید شدهء «مصباحیه» خبر محسنی اژه ای با تاکید بر اینکه از رئیس جمهور خواسته ایم «بدهکاران بالای یک میلیارد تومان را معرفی بکنند» جالبترین خبر از این دسته خبرهاست. چراکه در لفافه فعالین اقتصادی مستقل را "تهدید" می کند.(توضیح اضافه اینکه در زمان سلطنت پهلوی امکان تهیهء بدهکاران بالای 50 میلیون تومانی مقدور نبود، در شروع دولت نهم حمله به فعالین اقتصادی و سرکوب آنها با لیست کردنِ وام های 500 میلیون تومانی شروع شد.) ایشان چوب 300 نفر – که حداقل بدهی هر یک از آنها به سیستم بانکی بالای 100 میلیارد تومان است – را طوری بلند کرده اند که همهء فعالین اقتصادی (با بدهی بانکی بالای یک میلیارد تومان و فعالیتِ سالم اقتصادی) را هم بترساند!

خبر واقعی که امروز «مصباحیه» سعی کرد پنهان نگهدارد، اثرات تورمی "توهماتِ" سخنرانی احمدی نژاد در صدا و سیمای میلی بود. ("توهماتی" که بنظر احمد توکلی یعنی «بنزین 5000 تومان» و یا در بیان باهنر یعنی «نان سنگک 15000 تومان»!)

در روزهای آتی خبرهای تهیج کنندهء افکار عمومی از این جنس زیادتر خواهیم شنید و رسائی ها و کوچک زاده ها به خون خواهی ستار بهشتی ها بلند خواهند شد.

-          ایجاد "های و هوی" اضافی؛
-          آزار و تهدید فعالین اجتماعی، اقتصادی و سیاسی؛
-          ترساندن خامنه ای! و...
محورِ اصلی اقدامات تبلیغیِ تیم احمدی نژاد و تشکیلات مصباحیه خواهند بود.

و ... اما! نکته اینکه جامعهء مدنی نسبت به اقدامات این «بختک» که بر زندگی ایرانی خیمه زده است، کنشی هدفمند نشان میدهد. همان رفتار "سبزی" که تا امروز تعادل روحی و روانی آقایان را به بازی گرفته است! 

Monday, December 24, 2012

یک سئوال از نمایندگان مجلسِ انتصابی در آخرِ «جلسهء غیر علنی در مورد بودجهء 92» در روز سه شنبه(فردا): «شما در خانواده جوان ندارید»؟




1-       «جنبش سبز مردم ایران ضمن اینکه راه های بازگشت و اصلاح امور را برای هیچ شخصی بسته نمی داند، کلیهء خلاف های حکومتی در 34 سال گذشته را نیز در رصد داشته و در این خصوص هیچ نکتهء پنهانی در خصوص پرونده های زیر بغل احمدی نژاد نزد مردم وجود ندارد.»
2-       «معلومات روشنی در خصوص اقدامات تخریبی تیم احمدی نژاد نزد دانشمندان جنبش سبز وجود دارد که امکان ادامهء حکومت فعلی را عملاً غیر مقدور کرده و هنوز ابعاد آن توسط رهبری فردی خامنه ای و همراهان ایشان شناخته نشده است.»
با توجه به دو گزارهء بالا و تاکید بر مطالبهء اصلاح امور مملکتی با مسالمت آمیزترین راه های ممکن و تاکید بر اینکه:

-          اعلام عدم کفایتِ احمدی نژاد و سلبِ فوریِ قدرت از دولتِ کودتایِ شخصِ خامنه ای که نظرشان به نظر ایشان نزدیک تر بود. برای حل مشکلات و فلاکتی که بر سر کشور آمده است، به هیچ وجه کافی نیست.
-          بلکه پایان دادن به حصر رئیس جمهور منتخب انتخابات 88 و یاران ایشان! و آزادی فوری و بلاشرط مصلحین اجتماعی از زندان ها - که حتی کوچکترین نافرمانی مدنی نیز در پرونده های آنان وجود ندارد – و تنها اتهام آنها «بیان واقعیت های سرکوب نهادهای کار و ادارهء ساده ترین امور کشوری – حتی سپاه -  توسط نادانی و توهماتِ احمدی نژادی و توطئهء "مصباحیه" بوده است»، پایهء دوم آن است!
با سئوالِ خانواده و فرزندان جوان نمایندگان انتصابی خامنه ای در مجلس فعلی همراه هستیم که: «چگونه می توانید حداقل های حق حیات آبرومندانهء شهروندان و حتی اعضاء خانوادهء خود را با تحمل اثرات "بختکی" بنام احمدی نژاد و تشکیلاتِ مخوفِ مصباحیه نادیده بگیرید»؟

دوشنبه 4 دی ماه 1391

در این موضوع، مطالعهء یادداشت های ذیل توصیه می شود:

Saturday, December 22, 2012

مژدهء احمدی نژاد به «لشکر بیکاران»: «مابه التفاوت نرخ رسمی ارز و نرخ بازار آزاد را بین مردم تقسیم خواهیم کرد» - کدام «مردم»؟



مردم از دیدگاه احمدی نژاد حداقل بر دو دسته قابل تقسیم هستند:

-          آنها که به هر دلیل – حتی بیماری لاعلاج و یا تولید کننده بودنِ نیازهای مردم – مصرف کنندهء ارز هستند. (اینها مجبورند دلار را به قیمت آزاد از دلالیِ دولتِ وصرافی های دولتِ احمدی نژاد تهیه کنند.)
-          آنها که قابلیت "هواداری" از برنامه های دولت را دارند – حتی اگر در تولید ارزش های اقتصادی هیچ نقشی نداشته باشند -. (گروه فراگیر بسیجی و لشکر بیکاران که دولت احمدی نژاد از آنها به عنوان پیاده نظام استفاده می کند.)
به همین دلیل ساده است که ایشان در سخنرانی شنبه شب در صدا و سیمای "میلی" به راحتی می گوید: «ما به التفاوت نرخ رسمی ارز و نرخ بازار آزاد را بین مردم تقسیم خواهیم کرد». (نقل به معنی)

برای این "معجزهء" هزاره سوم «بخش واقعی و موتور تحولات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در طبقه بندی های اجتماعی که "قدری" بیشتر از مصرف خود و خانواده هایشان به تولید کالا و خدمات می پردازند». یا اصلاً شمرده نمی شوند و یا اینکه مطابق تحلیل "معجزه!":
«بهتر است  آب های جاری کشور را بی خودی برای تولید محصولات کشاورزی استفاده نکرده و بروند در خانه هایشان بنشینند». - دولت منصوب رهبری "آبها" را «در بطری کرده و می فروشد و دلارهای بدست آمده را در بازار آزاد میفروشد – و پس از کسر "کمیسیون" - به دِرخانه ها "لشکر بیکاران" تحویل می دهد»!(اینجا ببینید)

در این بیانات مشعشع، "جوهرِ" حکومت 8 سال اخیر و محصولِ عقلِ "رهبری فردی" جمع شده؛ زهرِ مارِ خطرناکی که می تواند حتی آیندهء فرزندان ما را هم تهدید کند.

به این دلقک بازی و «رهبری فردی»! مردم خودشان یاید جواب لازم را بدهند. «هرکس که خودش می داند ارزش کالا و خدماتی که به جامعه ارائه می دهد از مصرف خود و خانواده اش بیشتر است». آنها بازندهء اصلی این کارزارِ پر هزینه برای زندگی شهروندی هستند! (حداقل 80% اعضای جامعه چنین زندگی می کنند.)  

توجیه اقتصادی احمدی نژادی که «هرکس به لشکر بیکاران به پیوندد و بدون کار و فعالیتِ مفید، یارانهء دولتی دریافت کند، در رقابت اقتصادی – کار نکرده و یارانهء گرفته – در تراز نهائی برنده است. نقض عرضِ زندگی شهروندی و نشانهء سرکوبِ حقِ سرافرازی، کرامت انسانی و حق حیات است!»

Friday, December 21, 2012

سی وسه سال در راه سبز شدن! (سبز شدن!«مهمترین وظیفه و مطالبهء تاریخی است»!) و... چرا برای همه در این کارزار بقدر کافی جا هست؟






فراز اول:

 روایت حمید مصدق – شاعر – از تجربهء انقلاب 57، ( باهم بخوانیم ) 

«من با بطالت پدر  هرگز بیعت نمیکنم»
سفر دوم

حمید در این قطعه سنفونی ای  از امید و عشق را به تصویر می کشد. که با هزاران آرزویِ بهروزی در پیروزی انقلاب 57 ، ریتم می گیرد. امید را به عرش می برد و به توهم و نادانی آلوده می شود؛

هنگام، هنگامهء سفر بود؛
 اینک توهمی؛ کالوده می کند،سرچشمه زلال تفاهم را.

 ای آفتابِ پاکِ صداقت! در من غروب کن.
ای لفظ ها! چگونه چنین ساده و صریح؛ مفهوم دیگری را، با واژه های کاذب مغشوش؛ تفسیر می کنید ؟
دیگر به آن تفاهم مطلق، هرگز نمی رسیم!
و دست آرزو، با این سموم سرد تنفر که می وزد؛
دیگر شکوفه های عشق و شهامت را، ازشاخسارِ شوق نمی چیند.

او شاهد فرسنگ ها فاصله است، حیران در مقابلِ وقاهتِ پیرِ فرتوتِ بد اندیشی که بر آن مستقر شده است.

افزون شوید بین من و او؛ 
 - گرد غبارهای کدورت -  فرسنگها ی فاصله، افزونتر!
اکنون لبخند خنجری ست،  آغشته، زهرناک!  و اشک؛  اشک، دانهء تزویر زندگی ست!
آیا،  هنگام نیست؟ که دیگر، دلالهء وقیحِ  هیزم کش نفاق؛  این پیر زال راندهء وامانده؛ در دادگاهِ عشق،  به قصد اعتراف نشیند ؟
یا این جغد شوم سوی عدم بال و پر زند!  در عمق اعتکاف نشیند؟
ناظر سالهای سختِ بر باد رفتنِ آرزوها در دههء 60 هست؛

من شاهد فنای غرور رود؛ در ژرفنای تشنه مردار
و ناظر وقاحت کفتار بوده ام،  کفتارِ پیرِ مانده ز تدبیری! 
و شاهد شهادت شیری - در بند -!  و خستهء زنجیری!
 
دیدم. تهدید؛ شورِ شعله های شهامت را، مرعوب می کند!
 
و همچنان،  که سمِ گرازان تیزرو، رویای پاک باکرگی را،  به ذهن برف،  منکوب می کند!

می پذیرم که قلب حمید طاقتِ خون ریختهء داریوش فروهر و پروانه را نکرد.( اول آذر) و تحمل دیدن جسم شکنجه شده و بی جان پوینده و مختاری را نداشت (12 و 18آذر )، و ما را با تمام آنچه نتوانستیم به او و مردمش ارزانی داریم، ترک کرد.(7 – 8 آذر 77) و می خوانیم؛

ای کاش آن حقیقت عریان محض را، هرگز ندیده بودم!

 
دیدم که بی دریغ -  با رشته فریب - این رقعه؛ زندگیم کوک می خورد!

 
ولی می توانم به عهدی که با آخرین کلام این شعر ما را به آن فرا خوانده است. مومن باشم:

داناییم به ناتوانی من افزود!
 
دیدم که آن حقیقتت عریان، ز چشم من، مکتوم مانده بود! در زیر چشم باز من - اما همیشه کور -
 
در شهرهای پاک مقدس،  در شهرهای دور، دیو و فرشته وعده دیدار داشتند!
دیدم که رود، رود که یک روز پاک بود؛ اینک در استحاله سیال خویش،  تسلیم محض پهنه مرداب می نمود!
و می توانم وضعیت امروز ما ن را در کلام او پیدا کنم؛

کو یک خنده یک تبسم زیبا،  یک صوت صادقانه یک آوای بی ریا ؟
آری چه کرد باید؟
 
با دسته های خنجر پیدا از آستین،  لبخندها فریب و مهربان صدایی - اگر هست در زمین -  سوز نوای زمزمه جویبارهاست!
وصدای حمید را بشنوم که ما را به صداقت با خودمان می خواند:

آیینه را به خلوت خود بردم؛  آیینه روشنایی خود را؛  در بازتاب صادق این روح خسته دید!
 
اما!  تو در درون آینه می بینی؛  نقش خطوط خسته پیشانی؛ پیری، شکستگی و پریشانی!
 
آیینه ها دروغ نمی گویند!  و من؛  آن قدر صادقم که صداقت را -  چون آبهای سرد، گوارا،  با شوق در پیاله مسگون صبح نوشیدم!

از بیم ها و نا امیدیِ بر باد رفتنِ تمامی تلاشها در «قبول بدلی بودن انقلاب 57 » ( که 33 سال هست، بسیارِ ازما، این بیم را – هنوز- با خود حمل می کنیم) آگاهمان می کند؛

و بیم من همه این بود که مباد! تندیس دستپرور من،  در هم شکسته گردد!
و بیم من همه این بود که مباد! روزی به ناگه از سرانگشت پرسشی، عریان شود حقیقت تلخی که هیچگاه، پنهان نمانده بود!
و بیم داشتم؛  ویران کند، تمامی ایمان به عشق را؛  که روزی آن مترسک جالیز؛  در من نشانده بود!

و تنها راه چاره را «جوشیدنِ چشمه های جاریِ نوری می یابد که از جنس عشق خواهد بود!» و اینکه نباید دوباره اجازه داد «آفتاب روشن عشق ما در شط خون بنشیند!» و «تسلیم لجهء جنون شود.»

و من!  افسوس می خورم که چرا و چگونه چون؟!  آن آفتاب روشن؛  آن نور جاری جوشان عشق من؛  در شط خون نشست!
در لجه جنون!

برآنم که آزموده را آزمودن خظاست! و تنها راه چارهء امروز ما «جوشیدنِ چشمه های جاریِ نوری  از جنس عشق است!» و نباید دوباره اجازه داد «آفتاب روشن عشق ما در شط خون بنشیند!» و «تسلیم لجهء جنون شود.»


فراز دوم:

"وحدتِ وجود" و اندیشهء حقیرِ "آن روی سکه":

سالها هست که ما ایرانیان – شاید بخاطر استبداد از قدیم – به جزیره های جدا از هم تبدیل شده ایم. یکی از باورهای غلط در میان ما "خوب و بد" ویا "سیاه و سفید" کردن پدیده هاست. – جنس پدیده زیاد، فرقی نمی کند! –

از فعل تا فاعلِ "فردی"، تا کنش و واکنشِ "اجتماعی"، قاعدهء مرسوم آن است که:
-          « حق در جانبی است که من در آن جانب هستم»
-          و البته «باطل در جانب روبروست»؟!
برآنم که این بزرگترین "دروغی" است که جماعتی یا ملتی می توانسته اند در یک تاریخ حداقل 250 ساله ، خودشان به خودشان تحویل بدهند و از مفتخری این "دروغ" بر خود ببالند.

برآنم که باید بپذیریم که:

-           اگر یک  "سکه" داریم،
-           تمامی دارائی ما همین مقدار است!
-          باید پذیرفت! یک "سکه" همهء دارائی ماست!
-          می توانیم با این سکه «ریشهء درختی را بیاندازیم»؟
-          البته بله!
-          می توانیم با این سکه «نهال درختی را هم بکاریم»؟
-          البته که بلی!... خوب؟!
-          دوست! عزیز! برادر! خواهر!
-          اگر همین یک سکه تمام دارائی ما هست!؟
-          و اگر ما می توانیم با آن هر کاری که بلدیم، انجام بدهیم!؟
-          چه فرقی می کند؟ «کدام روی سکه نقش من یا تو را دارد؟»
-          یکی از ما!
-          «شاه ، خمینی، شکجه گر، دانا و یا نادان (من یا تو)»
-          حداکثر می توانیم! «یکی از دو روی این سکه باشیم!»
-          و...«هستیم»!
-          نیست؟!
-          چه افتخاری دارد؟ که من یا تو «یک روی این سکه را مقدس و روی دیگر را شیطان بدانیم»؟!
-          سکه ما؛ "همین" یک سکه است.
روزی باید قبول کنیم که جمع جبری "شخصیت" و "خرد" اجتماعی ما تنها عاملی است که می تواند "ارزش یا بهای مبادله ای" سکه ما را در تبدیل به پول رقیب خارجی معین نماید. ولاغیر!

می خواهم خوانندهء این متن در خلوت خودش به آیینهء روبروی "ذهن خود" نگاه کند! اگر کسی "پلیدیی" در رقیبی سراغ دارد و "جرئی" از همان  "پلیدی" را در جسم و جان خود نمی بیند. می تواند این نوشته را کناری گذاشته به دیوار روبرو و یا آیینه ای نزدیک دقیقه ای – خیره – نگاه کند و مطلب را از "فراز 2" از نو بخواند.
مطمئن هستم اگر خواننده ای "نیکی" مطلق خود را نمی تواند با "پلیدی" رقیب به اشتراک بگذارد. از خواندن ادامهء این یادداشت "هیچ" – تاکید می کنم – "هیچ!" استفاده ای نخواهد کرد!


فراز سوم:

این "سبز" این "سبز بی دریغ"!
سبز یعنی ترکیب مرکبی از آب و خاک، وقتی که واجد حیات می شود!

(کسی اعتراض دارد؟!)


واما... متن:

دوستان مهربانِ زیادی سئوال می کنند که چرا از «جنبش سبز مردم ایران» می نویسم. چرا معتقدم: «سبز تنها نشانهء "حیات" است که لیاقت پرچم شدن را دارد»؟ و چرا حاضر نیستم این نشانه را به "مصادرهء به مطلوب" به دیگری واگذار کنیم؟

"نشان سبز" را واجدو بیانگرِ «نه! به نفرت و کینه؛ قبول واقعیت های زندگی؛ بله! برای ادامهء حیات» می بینم!
نشانی که می گوید "واقعیت های زندگی" تنها داشته هائی است که قرار است ما! آن را با همدیگر تقسیم کنیم.
( تفاوت های رنگ، ملیت، قوم، دین و فرهنگ به تنهائی واجد هیچ تفاوتی در این معامله نمی تواند باشد!)
و اینکه، برای همهء ما در این کارزار، به قدر کافی جا هست.     

برآنم! تجربهء بیش از دویست سال فنا و ستم کافی هست تا قبول بکنیم. که:

-          "لجهء جنون " فرزندِ نفرت و کینه ای است! که باید  "تعطیل" شود.( حق یا باطلی در یکی از دو رویِ "هیچ سکه ئی" وجود ندارد!)
-          "جمع جبری ما" از پائین تا بالا، از نادان تا دانا، از جاهل تا عاقل تنها چیزی است که می تواند «عاملِ تعیین ارزشِ "سکهء وجود" ما باشد»؛
-          "احترام به زندگی" ، پویایی در ارتقاء آن و تلاش در تداوم حفظ محیط زیست برای نسل بشر، 
  -  "یعنی"  «سبز شدن!» -  مهمترین وظیفهء ماست!

توضیح بیشتر اینکه: (زهرا رهنورد، میرحسین موسوی، مهدی کروبی، فائزه هاشمی، علیرضا رجائی، مصطفی تاجزاده و باقی دوستان دربند را، همراهانِ صدها انسان شریف در درونِ صفوفِ لشکرِ مبارزه ای که همین الان در سنگرهای نبردی نابرابر  "صبورانه" و تنها با "مسالمت جویی" برای حق حیات انسانِ ایرانی تلاش می کنند، می دانم! انها را قائل به سبزی در اندیشه و عمل یافته ام! و سبزبودن در دین باوریِ ایشان را جزئی از "سبزی حیات" می دانم! و نه برعکس آن!)